من در كنار تو

ساخت وبلاگ
درامتداد این شب دلگیر، با وزش باد ملایم، شهریور به آرامی کوله‌بار خود بسته و راهی شده. شهریور، سوز عجیبی با خود همراه دارد. دلتنگ است. آخرین فرزند تابستان، مهربان است اما همین که غمش گرفت و بوی دوری و سردی به مشامش رسد، کوله‌بارش را بسته و راهی می شود. حال، شهریور پای پیاده از تمامی کوچه های این شهر می گذرد. کوچه ها بوی طُ را می دهند. کوچه ها، این کوچه ها، با هر قدمی که شهریور برمی دارد، پشت سر خود با حسرت نگاهی می اندازد و خاطره های شیرین و خوش چون شهد گل‌ها کام و تن و روحش را شیرین می کنند. شهریور، تنها نیست. شهریور، پر است از نگاه های تو. پر است از عشق، پر از تب و تاب پایان تابستان گرمی که با خود سبزترین و ناب‌ترین لحظه ها را بهمراه داشته است. شهریور لبریز از طُ است. در میانه ی راه،شهریور با جوان زیبارویی روبرو می شود. جوان خوش قیافه و رعنایی که می آید تا جای شهریور را پر کند. اما ای دل غافل که خبر ندارد از روزهایی که خواهد داشت. اولین فرزند پاییز، مهر با سهریور چشم در چشم می شود. هردو می دانند که پاییز فصل جدایی است مگر آنکه عشقی براستی حقیقی باشد. شهریور با حسرت به گذشته، و مهر با غرور پای در فرش سرخی می گذارد که پاییز برایش گسترانیده است. دستانش سرد اما دلش گرم است. می داند که طُ را دیگر نخواهد دید اما دلش به شهریوری گرم است که تماما با طُ گذرانیده است من در كنار تو...
ما را در سایت من در كنار تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deathpinaa بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:10

چقدر زیباست بودن...

همیشه زیبا بوده،

می دانم که حرف های زیادی بوده اند که هرگز به زبان شان نیاوردی

کاش می شنیدم شان و زمانی بود...

کاش تمام آن دلشوره ها، در آغوش یک "دوستت دارم همیشگی" می آرمیدند...

کاش یک "دوستت دارم"، پاسخ تمام آن لحظه ها و روزهای سخت زندگی ات باشد... فرقی نمی کند از طرف چه کسی؟

"عشق"، پاسخ تمامی سختی هاست...

من در كنار تو...
ما را در سایت من در كنار تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deathpinaa بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:10

نمی دانم چطور می توان کسی را بدون هیچ فکر و آینده ای در آغوش گرفت؟ به چشمانش خیره شد... در گرمای آغوشش گم شد و در دریای نگاهش غرق شد. و یا ساعتها در فکرش بود... چگونه می توان بی اهمیت به همه چیز جهان را متوقف کرد... چگونه ؟ آن هم توسط همان آدم های معمولی همیشگی که هیچ اهمیتی به فیلم های عاشقانه نمی دهند... بی شک جهان عشق، جهانی دیگر است. گویی جهان را از نو با مدادهای رنگی خلق کرده اند... آسمان، آبی تر است... خورشید چه قدر مهربان است، غذا چه طعم دل انگیزی دارد... حتی قیافه آدمهای غریبه مهربان تر می شود... اما... اگر خدای آن دو عاشق بودم، نگرانشان می شدم. نگران آن روزی که دیگر نزدیک هم نباشند... روزی که یکی از آندو دیگری را ترک کند... چیزی را جا بگذارد که هیچ چیز دیگری در این دنیا، جایش را پر نمی کند... من در كنار تو...
ما را در سایت من در كنار تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deathpinaa بازدید : 40 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:10